( شعر های 1و 2 بخش هایی از شعر بلند بانوی شالوت می باشد )
1.
در آن سوی رود ِ آرمیده
کشتزار های پهناور جو و گندم
لحاف طلایی زمین اند که با آسمان هم آغوش شده اند
راه باریک
که از میانه ی کشتزارها
به برج های عظیم ِ "کم لوت" کشیده شده
مردم در گذر
به بستر رویش نیلوفر های آبی در آغوش آب خیره شده اند
2.
بانو
نقش ها، پرده ، بافتن را رها کرد
با گام هایی کوتاه به سایه بان برج پناه برد
نیلوفران آبی که شادمانه متولد می شدند
با حسرت ِ چشمانش بازی می کرد
و پرها و کلاه خود به چشم هایش آشنا بود
او به کمِ لوت می نگریست
پرده ها و تارها
رها و آزاد ، در فضا معلق شدند
تَرک ها لباسی بر عریانی آینه شدند
"مصیبت فرا رسید"
بانوی شالوت با چشم هایی خیس فریاد می زد:
"مصیبت فرا رسید"
3.
اگر چه بسیار از دست داده ایم هنوزاما بسیار در راه است
اگر چه دیگر نیرومندانی نیستیم که روزگارانی دور
زمین و آسمان را می جنبانیدیم اما هنوزهمانیم که بودیم
تنی واحد با قلبهایی پهلوانوار
خسته از جفای سرنوشت و گذر زمان با اراده ای خلل ناپذیر
تا بکوشیم تا بجوئیم تا بیابیم و تا تن نیاسائیم
4.
چه بی مفهوم است :درنگ/ بپایان رسیدن
بی هیچ درخششی زنگار بستن و نیفروختن درکارراز!
زندگی گویی دم بود وبازدمی ! انباشتن عمر بر عمر
چه کوتاه بود و از آنهمه نفس برای من دیگر
ناچیزی مانده: با اینهمه هر ساعت غنیمتی است
تا به آن خاموشی جاودان یا بهتر از آن
آوردگاه جهانی است تازه و چه نفرت آور بود
آن سه خورشیدگردی که به انبار و احتکار خویش گذراندم
و این روح خاکستری چه هوسبازانه در طلب است تا
بدنبال حکمت مانند یک اختر فروشونده تا
ورای دورترین مرزهای فهم آدمی فرو رود.
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->